حوصله ندارم شکلک بذارم دلت میخواد بخون دلت میخواد نخون به من ربطی نداره

این مطلبو واسه کسی مینویسم که 7 ساله ازش خبر ندارنم و اونم ازم خبر نداره شاید منو از یادش برده شاید من براش مردم اره این یه نفر کسی نیس جز بابام.

چنوخ پیش بعد سالها زنگ زد اما سراغ همه رو گرف جز من انگار من دخترش نیستم انگار اصلا به دنیا نیومدم چرا بابا مگه من چیکار کردم؟ مگه من با این بقیه ی بچه هات چه فرقی دارم؟

شماها که منو نمیخواستین واسه چی منو به دنیا اوردین لذتشو شما بردین عذابشو من.

میخوام جیغ بکشم اما صدام درنمیاد میخوام بگم حالم ازت بهم میخوره اما حیف که نمیبینمت

بابا اب داد. بابا نان داد. بابا در دستش انار بود. چقدر تو بچگی هامون سر ما رو گول زدن

میدونین امروز چی فهمیدم؟ امروز فهمیدم همه ی اطرافیانم منو به چشم یه هرزه میبینن یه دختر غد یه دختر روانی

دختری که نذاشته حتی یه پسر هم بهش دس بزنه شد هرزه دختری که وقتی پدرش ولش کرد گفتن این دختر شد هرزه

حرفی ندارم بگم خودم موندم که چرا منو همچین نگاه میکنن....

 

+ تاريخ شنبه 14 خرداد 1390برچسب:,ساعت 22:5 نويسنده فاطمه |

جلوی آیینه میروم

به او نگاه میکنم

نه این من نیستم!!!

این چهره ی یک دختر پاک نیست

این چهره ی یک دختر تنها در تاریکی است

به من تعارف میکند:

مرگ موش میل داری؟

نوش جان میکنم اما........

خوشمزه است

+ تاريخ جمعه 13 خرداد 1390برچسب:,ساعت 13:31 نويسنده فاطمه |

یکسال گذشت و یاد تو هنوز نرفته از دلم                                    یکسال گذشت و در پی یه ارزوی باطلم

باور نمیکنم پارسال مثل همچین روزی با رضا دوس شدم چقده اون چن ماه زندگیم عوض شد سالگرد دوستیمون مبارک رضا الان باید کنار هم میبودیم اما نیستیم الان باید بهم میگفتی سالگرد دوستیمون مبارک اما نگفتی الان من باید بهترین لحظات رو داشته باشم اما بدترین لحظات رو دارم

دلم واسه صدات تنگ شده واسه غزاله گفتنات واسه همه چیز smile emoticon kolobok  چقدر زود دیر شد چقدر زود عشقمون از هم پاشید به خاطر یه مشت ادمی که فقط به خودشون فقط به لذت بردنشون فک میکنن ما از هم جدا شدیم 

نمیدونم چی بگم......

یعنی ممکنه روزی تو این دنیا فقط یه نفر فقط منو واسه خودم دوس داشته باشه؟؟؟؟  نه واسه محبتم نه واسه مهربونیم و نه واسه رابطه یعنی کسی هست؟؟؟؟ شاید فقط خدا باشه!!!!

(سالگرد دوستیمون مبارک رضا) 

 

+ تاريخ پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:,ساعت 21:33 نويسنده فاطمه |

تو رو قران میبینید همون یه ذره عقلی هم که داشتیم از بین رف.

13 خرداد سالگرد دوستی من و رضایه میترسم یادش نباشه اگه نباشه چی؟؟؟smile emoticon kolobok شاید همون روزش برم خونه ی رویا و فقط یه اس بهش بدم که: سالگرد دوستیمون مبارک. اما میدونم یادش نمیاد ولی خوب چیکار کنیم دیگه ما از اون با معرفت تریم.

ای این دو روزه بدک نیستم بهتر شدم امتحانامو خوب دارم میدم(به جز زیستم)

دلم واسش تنگ شده اما خوب میسوزیم و میسازیم چقد خیانت بده نه؟؟؟  باور نمیکنم که کسایی که عاشقن به عشقشون خیانت میکنن. یاد جر و بحث های الکی که من و رضا با هم میکردیم افتادم با اینکه دعوا میکردیم اما دوتاییمون شاد بودیم با هم خوب بودیم انگار واقعا دو تا عاشق بودیم

کاش فقط یه روز از اون روزا دوباره برگرده و تمومsmile emoticon kolobok اما حیف دیگه برگشتنی نیس

دیروز داشتم وبلاگ های دو نفره رو میدیدم چه قد خوب بود اگه من و رضا هم یه وب داشتیم دو تا عاشق smile emoticon kolobok خوب دیگه خیلی خیالی شد کاری ندارین بای

 

+ تاريخ شنبه 7 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:49 نويسنده فاطمه |

خواهشا کسی که میخواد بخونه تا اخرش بخونه یا اصلا نخونه حوصله هم ندارم شکلک بذارم.

هیشکی از فردای خودش خبر نداره واسه همین وصیتمو میکنم تا از الان اماده باشه

هما:عزیزم دوتا گردنبند دارم که خیلی دوسشون دارم یکی قرمزه یکی هم سفید اونا رو میدم به تو مواظبشون باش.

سعیده:به خاطر8 سالی که با من بودی و تحملم کردی مچکرم عزیزم گوشواره های ابیم که خیلی دوسشون دارم برای تو گذاشتم اون ساعت سفیدم که خیلی ازش خوشت میاد واسه تو چون به دردم نمیخوره

مهدیه:گوشواره ی سفیدمو که نگینای قشنگی داره رو گذاشتم واسه تو تا اگه یه روزی رفتی مهمونی یا قرار اونا رو بذاری تو گوشت کیف coco chanel هم مال تو باشه عزیزم.

نرگس: من به تو, تو این یک سال واقعا مدیونم و نمیدونم چجوری جبرانش کنم تو روزایی که من اوضاعم خیلی بد بود فقط تو منو فهمیدی و دلداریم دادی برات گوشواره های رنگ رنگیم و گذاشتم که خیلی بهشون علاقه دارم تا به رسم یادگاری برات بمونه.

رویا: عزیزم برای اینکه گذاشتی دوباره با رضا حرف بزنم واقعا ازت ممنونم برای اینکه منو از یاد نبری واست پوستر رونالدو رو خریدم تا هر وخ بهش نگاه کنی یاد من بیوفتی.

مامان: مامان جونم خیلی دوست داشتم و دارم اما هیچوخ نفهمیدی اما بدون من هیچوخ ابراز احساسات نمیکنم واسه همین تو وصیتم نوشتم تا بدونی دوست دارم.

رضا:سلام عشقم راستش دیگه چیز گرانبهایی ندارم بهت بدم واسه همین عشقمو به تو تقدیم میکنم تا هر عاشقو دیدی به یادم بیوفتی.

و در اخر اینکه اگه مردم روز سنگ قبرم بنویسید:

همیشه ماندن دلیل بر عاشق بودن نیست خیلی ها میروند تا ثابت کنند که عاشقند.

روز سه و هفت و چهلم به اطرافیان و دوستان غذا ندید غذاهارو ببرید واسه یتیمایی که گشنه هستن

 خیلی دلم میخواد تو حرم امام رضا دفن بشم اما چون میدونم شرایط مالی خوب نیست و داداشم میخواد ازدواج کنه همون بهشت رضا هم راضیم. حداقل ماهی یکبار بیاین سرقبرم و برام فاتحه بخونین تنهام نذارین باشه؟

اگه با مرگ مغزی مردم اعضایه بدنم رو اهدا کنین و قلبمو به یه پسر بدین تا بفهمه یه پسر چجوری قلبمو شیکوند.

هما روز تشیع جنازم شماره ی رضا رو از سعیده بگیر و بهش زنگ زن تا بیاد سر قبرم حداقل یکم دلم خوش بشه

دیگه چیزی ندارم بگم این تمام وصیتم بود بای

+ تاريخ چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:,ساعت 21:12 نويسنده فاطمه |

سلاااااااااااااااااااااااااااام Hello چطولین؟ خوفین؟؟؟ اگه بهتون بگم خوشبخترین دختر دنیام باور میکنین بذارین براتون از اول اول تعریف کنم:

اقا بعد از اینکه بار قبل با رضا صحبت کردم خیلی افسرده شدم به قدری که سر کلاس فقط به اسمش که رویه دیوار نوشته بودم خیره شده بودم و با کسی صحبت نمیکردم بعدش که دقیقا پنشنبه میوفته رفته بودم روضه دوکس جون جونیمم اونجا بود و وقتی وضعمو دید گفت نمیتونم تحمل کنم که داری جلو چشام مثل شمع میسوزی یا تو رو به رضا میرسونم یا رضا رو بدبخت میکنم اقا هر چی بهش گفتم نکن من خوشبختی رضا رو میخوام اما قبول نکرد که نکرد همون شبش بهش اس رایگان داد که رضا جوابشو ندادCell Phone اقا روز بعدش ساعت 6 بعد از ظهر بود که رویا زنگید و گفت برات خبر دارم منم ذوق زده جیغ زدم گفتم خوب چی گف؟؟؟؟smile emoticon kolobok

بعد گفتش که اول سلام علیک کردیم

بعد رضا بهم گفتش که شما دیشب بهم پیام دادین

بعد رویا گفته که: بله من بودم. رضا هم گفته که خوب چی کارم داشتین رویا هم سریع بهش گفته که  من دوستم داره به خاطر تو میمیره  رضا بهش گفته که حالا دوست شما کی هست؟؟؟؟ رویا هم بهش گفته: دبیرستانیه بعد رضا هم فهمیده و بهش گفت: من بهش نگفتم که ولم کنه به خدا دوسش داشتم اما اون تنهام گذاشت و رفت میتونم باهاش صحبت کنم؟؟؟؟

بعد رویا بهش گفتش که: یه ماه دیگه میتونی

رضا چند ثانیه حرفی نزد و بعدش گفت یک مااااااااااااااااااااااه؟؟؟؟

بعد رویا بهش گفتش که خوب تو که شماره ی خونشونو داری چرا به خونشون نمیزنگی؟؟؟؟؟

رضا هم بهش گف که اخه اون موقع عصبانی بودم همه ی شماره هارو پاک کردم

بعد بعد بعد حالا داستان امروزو براتون تعریف کنم که چی شد

امروزم رویا جونم زنگید بهم گفتش که فاطمه اگه این پسره رو ول کنی خیییییییییییلی دیوونه ایگفتم چرااااا؟؟؟؟

گفتش که همین حالا باهاش حرفیدم که رضا بهم گفتش که چه خبر از غزالم؟؟؟؟؟ بعد رویا بهش گفته که خییییییییییلی خوشحاله ممنون smile emoticon kolobok

بعد رضا بهش گفته که راجب چی تشکر میکنی؟؟؟؟

بعد رویا بهش گفتش که دوباره گذاشتی خنده ی دوستمو بینم همیشه برات گریه میکردsmile emoticon kolobok

بعد رضا گفتش که فداش شم  حالش خوبه؟؟؟؟

بعد رویا بهش گفته اره اگه با هم برگردین با هم ازدواج میکنین؟؟؟؟

بعد رضا گفتش که اره اگه با هم برگردیم با هم ازدواج میکنیم

رویا به رضا گفته که تو که اینقد دوسش داری چرا با دوستش بهش خیانت کردی؟؟؟؟ (چند ثانیه سکوت) بعد رویا گفتش که اقا رضا چرا چیزی نمیگین؟؟؟؟؟

بعد رضا بهش گفته که: چی بگم حق با شماست خوب اخه اون بهم گیر داده بود (هانیه ی سگ) دخترا هم خود شیطون هستن

بعد رویا گفتش که حتما پسرا هم ماه هستن نه؟؟؟؟ بعد دوتاییشون خندیدن و بعدشم رضا گفتش که من سرم به سنگ خوردش و دیگه همچین کاری نمیکنم بهش بگین خیییییییییییییییییییییییییییلی دوسش دارم و دلم براش تنگ شده خوب دیگه رویا خانوم کاری ندارین؟؟؟

بعد خواهر رویا از پشت تلفن گفته که اره فقط برو دوتا نون بخر بیا( البته رضا جونم نشنید)

خوب دیگه براتون همه چی لو تعلیف کلدم امیدوالم خوستون بیاد منتظر اپ بعدیم باشی دوستون دالم باااااااااااای

+ تاريخ شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 19:58 نويسنده فاطمه |

سیییییییییییلوم دوستای گلمHello خوفین خوشین؟؟؟؟ نه من خوف نیستم اخه امروز یه چیزی شنیدم که حالم بد شد اصلا کلا از اولم حالم بد بود دو روزم به خاطر وفات تعطیل بودیم.

شنبه اینقد دلم واسه رضا تنگ شده بود که نگو اینقد واسش گریه کردم که تب لرزه ی شدید گرفتم و روز یک شنبه نرفتم مدرسه اخه تا صبح داشتم میلرزیدم هر وقت هم اروم میشدم و به رضا فک میکردم دوباره تبم بر میگشت امروز به زور خودمو جمع و جور کردم و به خاطر دوستام رفتم مدرسه. وقتی نرگس اومد بهم گفتش که با رضا صحبت کردم زود تند سریع بهش گفتم خوب چی شد گفت که رضا بهش گفته که:صدایه دختری که روز چارشنبه باهاش صحبت کردم اشناست بعد نرگس بهش گفته که اگه اشناست خوب بگو؟؟؟ بهش گفته که: من تا حالا فقط یه دوس دختر دبیرستانی داشتم! بعد نرگس گفته که ادرسو بگو رضا هم ادرسشو گفت بعد نرگس بهش گفته: خوب تو که اینهمه میدونی اسمشو بگو که ببینم خودشه یا نه بعد رضا گفته اسمشو یادم نیس دلم خیلی شکست با خودم گفتم یعنی واقعا رضا یادش نمیاد اسم من چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟ دوباره تب کردم بهتره برم کاری باری ندارین؟؟؟؟؟؟؟؟ دوستون دالم منتظر اپ بعدیم باشین بای بای

+ تاريخ دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 20:29 نويسنده فاطمه |

سلاااااااااااااااااام دوستای گلم

خوفین خوشین؟؟؟؟؟ اره خدا رو شکر من خییییییییلی خوبم راستش اگه بهتون بگم باور نمیکنید اما من امروز با رضا صحبت کردم وای نمیدونین چقد خوشحالم دارم بال در میارم  خوب پس بذارین براتون از اول اول تعریف کنم.

دوستم اومد خونمون بعد دید که خیلی افسردم و دلم واسه رضا تنگ شده گفت موبایلمو بگیر رو به رضا زنگ بزن من زنگ نزدم با خودم گفتم که زشته شارژش تموم میشه به رضا پیام رایگان دادم اونم زنگید من اولش ترسیدم حرف بزنم واسه همین صحبت نکردم تا صدامو تشخیص نده بعد بهم گفت چرا جواب نمیدی لال شدی منم از این حرفش ناراحت شدم و بهش گفتم هر وقت یاد گرفتی با ادب باشی زنگ بزن.شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن بعد از 5 دقیقه زنگ زد و گفت حالا خانم با ادب باهام کاری داشتین منم گفتم نه کاری نداشتم دوستم بهم گفته بود که بهت بگم دلم برات تنگ شده بعد گفتش که خودت دلت برام تنگ شده یا دوستت منم برای اینکه منو نشناسه بهش گفتم نه دوستم من خودم دوس پسر دارم بعد یه دفعه ازم یه سوال پرسید من برای یه لحظه موندم که چی بگم بهم گفت که من تا حالا صداتو نشنیدم؟؟؟؟

بعد بهم گفت چیکارم داری و شمارمو کی بهت داده بعد بهش گفتم : مغز فندقی من که بهت گفتم دوستم بهم گفت که بهت بگم دلم واست تنگ شده اگه میخواستم بگم از اول هم اسمشو میگفتم.

بعد جونم براتون بگه که بهم گفتش: من تا حالا دوس دختر نداشتم. منم بهش گفتم که پس بابای من با صد تا دختر بوده؟؟؟؟؟

بهم گفت صدتا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من از وقتی به دنیا اومدم تا حالا دوس دختر نداشتم

بهش گفتم که جوک خوبی بود منم بلدم جوک بگم

اینجا بود که شارژ عشخم رضا تموم شد و من دیگه نتونستم باهاش حرف بزنم ولی این قد صداش خوشکل شده بوووووووووووووووووووود که خدا میدونه من که اول صداشو شنیدم کپ کردم از بس ناز بود برای یه لحظه میخواستم بهش بگم منم غزاله اما خودمو کنترل کردم.

امروز بهترین روز عمرمه بعد 6 ماه و 9 روز و 7 ساعت دوباره با رضا حرفیدم شاید امروز بتونم سرمو راحت بذارم روی تخت و با خودم بگم که رضا حالش خوبه.

دوستون دالم منتظر اپ بعدیم باشین بااااااااااااااااااااای

+ تاريخ چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:26 نويسنده فاطمه |

عنوانی ندارم بگم چون این مطلبو واسه خدا دارم مینویسم.

فکر کنم این مطالب بیشتر برای خدا باشه تا مردم. اخه فقط خدا نسبت به من نظری نداره. با هرکی حرف زدم بعد یه مدتی منو ول کرد. حس میکردم کسایی که دوسشون دارم منو درک میکنن اما نه اونا واسه هر چیزی که میگفتن برام بهانه میوردن. تابهشون اطمینان میکنم منو وسط راه رها میکنن. میگن همون بهتر که این دوستی ادامه پیدا نکنه.

خدا تو که میدونی من فقط عاشق رضام چرا کسایی که دوسشون دارمو ازم میگیری. چرا یه چیزی میشه که این دوستی باید از بین بره. به قرآن منم بندتم منم مثل همه تو رو میپرستم خودت میدونی من از تنهایی میترسم چرا منو به این بدبختی کشوندی چرا گذاشتی تنها بشم؟ تا فهمیدم یکی میخواد منو از تنهایی بیرون بیاره خوشحال شدم اما این خوشحالی 4 روز دووم نیورد. اونم ازم گرفتی.

خدا جونم نکنه دوستامو بگیریااااااااا اگه اونارم بگیری من میمیرم. اونا تنها کسایی هستن که تو این دنیایی که پر از ظلمه رو دارم. به اندازه ی کافی کسایی که فکر میکردم دوسم دارن و ازم گرفتی پس بذار به همین 4 تا دوس دلمو خوش کنم

+ تاريخ شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 6:11 نويسنده فاطمه |

سلام به همه ی دوستای گلم چطورین؟ خوبین؟ خوب خدارو شکر.

جاتون خالی امروز رفته بودیم اردو چه جایی به جون رضا اگه میرفتیم سازمان بازیافت زباله بهتر بود. اما نسبت به این خونه ای که من توش میشینم و همهش جنگ و دعواست خیلی بهتر بود. تنها چیزی که اونجا حال داد این که منو چند تا از دوستام(من,نرگس,ساراو زینب) از اردوگاه فرار کردیم و رفتیم به سمت گله گوسفند عجب حالی داد اما برای دوستام نه برای من, چون همش تو فکر این بودم که رضا داره چیکار میکنه. خلاصه چند تا عکس با الاغ چوپان گرفتیم و برگشتیم. گوسفندا هم نمیستادن وگرنه با اونا هم عکس میگرفتیم. همه ی راه همه میزدن و میرقصیدن و من تو این فکر بودم که یعنی رضا ناهارشو خورده یا نه؟

اصلا حال نداد. ولی چون با دوستام بودم یکم حالم نسبت به روزای قبل بهتر شد. چون دوستم موبایلشو اورده بود منم شارژ گرفتم تا با رضا صحبت کنم که به دو دلیل نشد 1: شارژه قلابی بود و موبایل شارژ نشد.2: از بد شانسی ما مدیرمون گفتش باید کیفاتونو بگردم خبر اوردن که کسی موبایل اورده. اینقدر ناراحت شدم اخه دلم واسه صدای رضا خیلی تنگ شده بود نمیدونم شاید قسمت بوده که من به رضا زنگ نزنم و بتونم اونو زودتر از یاد ببرم.

دلم گرفته نمیدونم چشه یعنی حتی روزی که شاد هم باشم باید گریه کنم. دوستام بهم میگن گریه بهم مثل بختک چسبیده. از اول راه همش دعا میکردم و میگفتم خدایا یه تصادفی بشه که فقط من توش بمیرم اما حیف که نمردم.

 

+ تاريخ دو شنبه 29 فروردين 1390برچسب:,ساعت 6:4 نويسنده فاطمه |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد